من بدجنس نيستم

رامين گرفتار
rgereftar@yahoo.com

باور کنيد من بدجنس نيستم !
دست خودم نيست . وقتش که می شود جلوی خودم را نمی توانم بگيرم. برای خيرخواهی اين کارها را می کنم. البته بچه که بودم انگيزه های ديگری داشتم. اما بعدها قصدم فقط کمک بود. مثلا در ۳ سالگی مدام توی بغل بزرگترها خودم را خيس می کردم . نه اينکه از اينکار لذت ببرم فقط تماشای تغيير قيافه شان وقتی جريان باريک يک مايع گرم را روی تنشان حس می کردند و بعد از چند ثانيه تفکر ناگهان کشف می کردند چه اتفاقی افتاده برايم جالب و ديدنی بود. يا يکبار در دبستان معلم فارسی گرم سخنرانی در باره نوع دوستی محبت و عشق بود .چشمش را بسته بود تا کلمات مناسب را پيدا کند. شايد هم داشت معشوقه اش را تجسم می کرد. من در رديف جلو نشسته بودم و داشتم با دستگاه منگنه کوچکی که هديه گرفته بودم بازی می کردم. يک دفعه به سرم زد و دستش را منگنه کردم. سرعت انتقال مغزش يا به قول روانشناسان انکدينگ اش خيلی ضعيف بود. چون اول چشمش را باز کرد و به روبرو خيره شد. عين جيم کری در فيلم مادر زن عزيز وقتی در اوج عشق بازی ناقافل چشمش به مادر زن آينده اش می افتد . بعد با چند لحظه تاخير جيغ بلندی کشيد. جيم کری نه - معلم را می گويم. اصولا در کودکی به تغيير چهره ناگهانی آدمها علاقه زيادی داشتم و کلی تفريح می کردم. اما بزرگ شدم و علائقم اشکال متنوع تر و پيچيده تری پيدا کرد. يکی از اين اشکال عشق بود. اوايل تنها حسی که به دخترها داشتم نفرت بود. موجوداتی ضعيف - خودخواه و متکبر که حاضر بودند بميرند ولی تو نفهمی که از تو خوششان می آيد( در بچگی خيلی خوشگل بودم ). با بلوغ جنسی نفرت جايش را به نياز داد. چقدر التماس کردم تا محبت دختر همسايه را جلب کنم. اما ژنده پوش بودم و محلم نذاشت. مضافآ اينکه زشت هم شده بودم .تا اينکه يکروز چسباندمش به ديوار و به زور او را بوسيدم. عين همين کار را بعدها وقتی آدم مهمی شدم با يک زن مطلقه بسيار زيبا کردم . اما با انگيزه ای متفاوت . پيشنهاد ازدواج دادم چون می خواستم از فلاکت نجات پيدا کند. قبول نکرد. صريحا جواب داد که زشتي . اما عقلش که نمی رسيد . ناچار در فنجان چايش داروی خواب آور ريختم و قشنگ ترين کار دنيا را با او کردم . حامله که شد به ازدواج تن داد. شايد فکر کنيد کار کثيفی است اما قصدم فقط خير خواهی و محبت بود. يک استاد اخلاق داشتيم که می گفت محبت کنيد حتی اگر مجبور شويد از ابزارهای نا متعارف استفاده کنيد. پس کارم اخلاقی بود. گفتم اخلاق يادم افتاد که بعد از چند ماه بد اخلاق شدم و آنقدر اذيتش کردم که بستوه آمد و طلاق خواست . من هم دادم. تقصير خودش بود . نبايد تجربه تلخ ازدواج قبلی را فراموش می کرد.. فکر کنم آن مردک دمورگان فيلسوف آمريکائی بود که گفت : آنان که گذشته را به خاطر نمی آورند محکوم به تکرار آن هستند. ( اين يکی ربطی به خيرخواهی نداشت فقط يک تجربه فلسفی بود ) . به سرعت پله های ترقی را طی کردم و شدم معاون يکی از ادارات محرمانه دولتی که حتی نامش هم محرمانه است و تا بحال نشنيده ايد. رئيسمان آدم بی لياقتی بود. وجدانم اجازه نمی داد که امور امنيتی کشور در دست چنين فردی باشد و من دست روی دست بگذارم. زير پای دو معاون ديگر نشستم و تحريکشان کردم . با هم تبانی کرديم و قرار شد در پرونده ها دست ببريم و در پروژه ها اخلال بوجود بياوريم. به بقيه چيزی نگفتم اما من که وجدانم اجازه نمی داد به رئيسم خيانت کنم.آنها آنقدر خرابکاری کردند که هر چهار نفرمان به مرکز ستاد احضار شديم و توضيح خواستند. من هم مثل يک وطن پرست وفادار هر چه سند و مدرک داشتم رو کردم و دو معاون ديگر را به خيانت متهم کردم. قيافه هاشان ديدنی بود. خودم پاک پاک بودم و تبرئه شدم . رئيس به دليل بی لياقتی و نداشتن کنترل روی حوزه کاری خود خلع شد . دو معاون هم رفتند جائی که حتی اسمشان از فهرست موجودات روی کره زمين حذف شد. بديهی است که حکم رياست به من رسيد. در حق آن دو نفر بدجنسی نکردم. اين جور آدمها وجودشان برای خودشان هم خطرناک است . تازه از کجا معلوم فردا به من هم خيانت نکنند. همه اينکارها را برای حفظ مصالح کشور انجام دادم. هر حرکتی که در زندگی ام کردم و به بدجنسی متهم شدم در اصل از روی خيرخواهی بود. منتهی فلسفه پيچيده ای در پشت همه آنها نهفته که شما انسانهای معمولی قادر به درک آن نيستيد. همين حالا هم که با خيال راحت نشسته ايد و می خوانيد يک ويروس بينهايت مخرب در قالب وبلاگم کار گذاشته ام و تا سی ثانيه ديگر کامپيوترتان می سوزد. اين کار را به خاطر خودتان کردم چون ساعتها پای اينترنت می نشينيد و وقتتان را با خواندن مزخرفاتی مثل همين نوشته تلف می کنيد. شما بگوئيد - من بدجنسم ؟
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30670< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي